آرمان نگهبان شیفت شب بود. شغلی که برای آن ساخته نشده بود هر شب به مانیتورهای امنیتی خیره میشد؛ راهروهای خالی، درهای بسته، سایههای بیحرکت. چشمانش باز بودند، اما چیزی نمیدید.حس جنگجوی ناکارآمد را داشت ، جنگجویی که در زمان ومکان غلط قرار گرفته بود .جریان پر تلاطم زندگی او را به نقطه ای برد بود از آرمان حقیقی چیزی نمانده بود!